عنوان گولتان نزند. نمی‌خواهم برایتان از یک قهرمان بگویم. می‌خواهم از یک گوشهٔ مسیر عشق خودم بگویم. امشب در میهمانی نشسته بودیم و یک‌نفر داشت با جملاتی از قبیل رشته‌اش به درد هیچی نمی‌خوره» و آخرش یه چیز مسخره انتخاب کرده» انتخاب مرا و یا شاید مرا تحقیر می‌کرد و من در سکوت فقط لبخند می‌زدم؛ لبخند می‌زدم چون به انتخاب خود و نادانی او ایمان داشتم، لبخند می‌زدم به اینکه مادر سعی می‌کرد از من دفاع کند و انگار خبر نداشت حرف آدم‌ها و نظراتشان در مورد من و زندگی‌ام برایم تا چه حد بی‌ارزش است. من مسیر خودم را انتخاب کرده‌ام و وقت و انرژی باارزشم را صرف بحث با آدم‌های احمق نمی‌کنم. فرمولش بسیار ساده‌است! :)

پی‌نوشت: وقتی آدم به خودش ایمان داشته باشد و با خودش و زندگی‌اش در صلح باشد، از گزندها در امان است. 

دوم راهنمایی که بود، مشروط شد و درس رو کنار گذاشت...

دردی که مثل خوره روح را می‌خورد...

لبخند ,می‌زدم ,خودش ,می‌کرد ,مرا ,مسیر ,از یک ,لبخند می‌زدم ,کرده‌ام و ,وقت و ,انتخاب کرده‌ام

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

آوانتا classic-film دانش خانه mikhakeiyellow انجمن ایران کره کشکول rostachehr servah1 personaldb نویسنده داستان های خیالی